کاروان

حسادت

 

 

 

 

 

 

اولین تجربه ام بود !

به بارانی که بر تن تو بارید

از دستانت جاری شد

و از آن خیس شدی

به هوایی تازه که بلعیدی

برگ سبزی که لمس کردی

گل بنفشی که زیبایی اش را ستودی

به نفسی که دمار از کام مرگ برآوردی

 به آهی که بر پریشانی من کشیدی

به خاک زیرپایت که بهار را از آن بردمیدی

به آسمانی که مفتونانه نگاهش کردی

به پرنده ای که ذهن تو

در پرواز او پر زد

به خدایی که برایش سجده کردی

و به یاد جاودانی من

که با تو می زید

حسادت کردم امروز


 

 

 

 

+   کبرا پورپیغمبر ( آذر ) ; ٤:٤٦ ‎ب.ظ ; ۱۳٩٢/٢/۳۱

design by macromediax ; Powered by PersianBlog.ir